صبح که از خواب بیدار شدم، هنوز خیلی خودم رو جمع و جور نکرده بودم که دیدم زنگ در رو می زنند. کی باشه خوبه؟ بعله مادرشوهر نازنین با یک سنگک در دست :) من هم همینطور ژولیده پولیده خوشحال از آمدنش (آدم میپوسه تو خونه تنهایی) خلاصه یک صبحانه که با هم سر خورده بودیم یکی هم شوهر خوردیم :) بعدش کمی غیبت کردیم به عنوان دسر (آخ که چقدر می چسبد) نه خداوکیلی مادرشوهر خوبی دارم، خیلی کم دیدم پشت سر کسی حرف بزند، اما گاهی بعضی وقایع رخ می دهد که مجبور به توضیح میشود و منجر به غیبت اما نه بدگویی میشود. خلاصه گفتیم ناهار چه بپزیم، جفتمان اصلا موافق برنجی جات نبودیم. پس عروس محترم یک آش اوماج بار گذاشت. ما در این آش کاکوتی می ریزیم که بوی خاص خودشو داره (بعضی میگن آویشنه اسمش، ولی ما به ترکی کلا می گیم کهلیگ اوتی یعنی بوته ی کبک :) چون کبک های کوهی کلا خونشون زیر این بوته هاست) تا من آش را بار بزارم دیدم مادرشوهرم کنار بخاری دراز کشیده و خوابش برده. از فرصت استفاده کردم و تا دلتان بخواهد کارهای خودم را انجام دادم. ساعت 1 شد و مادر شوهر بیدار نشد. بالاخره گفتم برخیز ای مادر حداقل ناهار بخوریم. :) بعله طبق روال همیشه آش پخته شده خیلی خوب شد و مادر شوهر تعریف روی تعریف کرد. بعد  از ناهار تا من ظرف ها رو بشورم و بیایم باز هم خواب مادرشوهرم را ربود. و الان که نزدیک ساعت 4 هست ایشون همچنان خواب هستند :) من هم مشغول کارهای شخصی خودم.

داشتم فکر می کردم چقدر وجود پدر و مادرها می توانند به آدم حس آرامش و امنیت بدهند. دل آدمی قرص است که بالاخره کسی هست که هر بلایی سرت آمد آغوشش را باز کند و بگوید نگران نباش درست می شود. مهمان عزیز من خواب است اما همین خواب بودنش هم و همین بودنش نعمتی است در خانه من.





پ.ن: شما آدم خوب و مثبت اندیشی باشید، مطمئن باشید کسی قصد ندارد شما را آزار بدهد. شما فکر و خیال و قضاوت و پیش داوری ها را بگذارید کنار، مطمئن باشید کسی آنقدر وقت ندارد که همه ی زندگی اش را وقف بدی کردن با شما بکند.



* مادرشوهر گرامی کمی دیشب به علت کمردرد نخوابیده بودند و علت خوابش این بود. چون برام جالب بود اینقدر خوابیدنش گفتم یه چیزی طنز مانند بنویسم. وگرنه منظور خاصی نداشتم :) خیلیییییییی هم دوستشون دارم



+ امروز برای وجود بزرگ تر ها در کنارمون دو رکعت نماز شکر بخونیم :)





مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها