قبول کردن این کار* برام سخت بود
یکی از سخت ترین های عالم
برچسبی که کنارم میخوره منو میترسونه
اما
معتقدم
قرآن خودش مثل خورشید می درخشه
و من هر چقدر آلوده باشم، نمیتونم از نورش کم کنم
و روزی
میرسه که
نورش قلب من رو هم پر کنه
پ.ن: یکی از جلسات صحبت کردن پشت میکروفن گذشت. اولش غیرقابل کنترل ولی آخرش به خوبی و خوشی گذشت
وقتی صدای خودمو میشنوم کلا میترسم
میگن از هر چیزی که میترسی واردش بشو. فرصت خوبیه تا ترس صحبت با میکروفن رو کنار بگذارم
ایده ی خاصی برای نترسیدن از میکروفن دارید بگید :)
* ازم خواستن توی هیئت ده دقیقه ای تفسیر بگم. مثل راه رفتن روی مو میمونه. دعا کنید من سرتا پا تقصیر بلد باشم.
جلسات قرآنم همچنان پا برجاست. چون بچه هام تنبلم میخوام تهدید به تعطیلی کنم کلاسو :)
درباره این سایت