نور آفتاب از سمت راست وارد غار می شود، ذرات معلقش روی هوا پخش می شود. هر چه در غار است گویی حیات می گیرند. آن ها در میانه ی فراخ و گسترده غار خوابیده اند. گویی در میانه ی روز در زیر درختی به خواب رفته اند. آفتاب آرام آرام می رود و ماه از سمت چپ به غار آنان برای مهمانی می آید. آن ها بیدارند، زنده اند اما خواب آن ها به اندازه سال ها طول کشیده است. ما به آن ها نگاه می کنیم به بدن های نحیف شان. آن ها را به چپ و راست جابجا می کنیم، چون مادری که حواسش به خوابیدن کودکش هست که مبادا دستش یا گردنش به خواب برود. در نگاه تو ترس می بینم. نترس، آن ها نشانه های قدرت من هستند.





+ آیه 17 و 18 سوره کهف

(اقتباس حقیر از نوشته های خدا)








پ.ن:


1. امیدوارم حمل بر بی ادبی در محضر الهی نباشد اینطور برداشت ها! دو آیه ی شگفت انگیزی است. خدا قصه گوی قهاری است. خوب تصویرگری می کند.

بنا به ایده ای که

شبگرد جآن دادند من هم تصمیم دارم قرآن را سوره به سوره بخوانم :) از کهف شروع کردم. حالم بهتر از موقعی است که جز خوانی می کردم.



2. علیکم به دعای ابوحمزه ثمالی در سحرها. ولو یک صفحه در هر سحر (فکر کنم هر سال میگم)


3. یک ایده هم من دارم برای خانم ها. وقتی دارید با عشق سفره ی افطار می چینید. سجاده های اهل خانه را هم پهن کنید. بگذارید کمی آدم را قلقلک بدهد میان نماز اول وقت و افطار. (خواهش می کنم امر و نهی نکنید که بریم نماز بخونیم و . شما فقط سجاده رو آماده کنید. هر کس خودش می داند)




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها